کد مطلب:51756
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:5
چگونه يعقوب بوي پيراهن يوسف را كه از مصر براي او فرستاده بود فهميد، ولي افتادن او درچاه كه در نزديكيش اتفاق افتاده بود را نفهميده بود؟
پاسخ به اين سؤال چندان پيچيده نيست، چرا كه علم آنها نسبت به امور غيبي متكي به علم و اراده پروردگار است، و آنجا كه خدا بخواهد آنها ميدانند هر چند مربوط به دورترين نقاط جهان باشد.
آنها را از اين نظر ميتوان به مسافراني تشبيه كرد كه در يك شب تاريك و ظلماني از بياباني كه ابرها آسمان آن را فرا گرفته است ميگذرند، لحظهاي برق در آسمان ميزند و تا اعماق بيابان را روشن ميسازد، و همه چيز در برابر چشم اين مسافران روشن ميشود، اما لحظهاي ديگر خاموش ميشودو تاريكي همه جا را فرا ميگيرد بطوري كه هيچ چيز به چشم نميخورد.
شايد حديثي كه از امام صادق(ع) در مورد علم امام نقل شده نيز اشاره به همين معني باشد، آنجا كه ميفرمايد «خداوند در ميان خودش و امام و پيشواي خلق، ستوني از نور قرار داده كه خداوند از اين طريق به امام مينگرد و امام نيز از اين طريق به پروردگارش، و هنگامي كه بخواهد چيزي را بداند در آن ستون نور نظر ميافكند و از آن آگاه ميشود».
و شعر معروف سعدي نيز ناظر به همين بيان و همين گونه روايات است
بگفت احوال ما برق جهان است
گهي پيدا و ديگر در نهان است
گهي بر طارم اعلا نشينيم
گهي تا پشت پاي خود نبينيم
(جهان در اينجا به معني جهنده است و برق جهان يعني برق جهنده آسمان).
و با توجه به اين واقعيت جاي تعجب نيست كه روزي بنا به مشيت الهي براي آزمودن يعقوب از حوادث كنعان كه در نزديكش ميگذرد بي خبر باشد، و روز ديگر كه دوران محنت و آزمون به پايان ميرسد، از مصر بوي پيراهنش را احساس كند.
قصه هاي قرآن
حضرت آيت الله مكارم شيرازي
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.